سفارش تبلیغ
صبا ویژن

اسطوره ی عصیان


ساعت 7:47 صبح یکشنبه 86/4/17

چنین روایت کنند که اندر قرون شش و هفت کودکی پای به جهان گذاشت خیز چشم و گران گوش و فراخ هوش.دو سالی از عمرش گذر نکرده بودی که مجموع علوم منسوخ و مکتوب و معلوم و مجهول را یاد گرفت و سپس چند سالی در خدمت پاره ای از فیلسوفا ن اروپایی و چپ گرایان انتر ناسیونالیسم به تحصیل پرداخت و علم و هوش و درایت وی همه را به شگفتی واداشتندی.تا اینکه زمان آزمون کنکور رسیدندی و شیخ دیگر علامه ای شده بود که کنکور را به تمسخر می گرفتندی و رتبه یک آوردندی و به دانشگاه امیر کبیر شدندی. از بدو ورود برگه ایی خواندندی و اتش همی گرفتندی که چرا ازادی نبود در ایران زمین و تصمیم گرفت چو ایران نباشد زنده یک تن نگذارد و نشریه ها نوشتندی و سخنرانی ها بکردندی.ناگاه شب هنگام لباس شخصی نامی وی را گرفتندی کتک همی زدندی و خون بر چهر او جاری کردندی. سپس شیخ از فلسفه و چپ بیزار گشتندی و تصمیم گرفتندی و تصمیم گرفتندی به عرفان و سلوک عارفانه رسیدندی از این میان زندان اوین را برگزیدندی تا ریاض همی کشد و عارف همی شود ،لیک شیخ را ظرفیت عرفان نبودی و یک روز اعتصاب غذا نمودی مردندی.خدایش بیامرزد.

به نقل از دررالحکایات طاهره                                                                     

¤ نویسنده: بهنام لطفی

نوشته های دیگران ( )

خانه
وررود به مدیریت
پست الکترونیک
مشخصات من
 RSS 

:: بازدید امروز ::
0
:: بازدید دیروز ::
0
:: کل بازدیدها ::
3874

:: درباره من ::

اسطوره ی عصیان


:: لینک به وبلاگ ::

اسطوره ی عصیان

:: فهرست موضوعی یادداشت ها::

زندگی نامه[5] . جامعه .

:: آرشیو ::

تابستان 1386
بهار 1386

:: اوقات شرعی ::

:: خبرنامه وبلاگ ::