جوانان ایران زمین همه به مرضی مجهول الهویه که اطبای روانشناس افسردگی اش نامیدندی،دچار بودندی.شب هنگام مصابیح سماء شمردندی و روز ها اندر میان راهی که برای معبرین بساط شده بودی،مجمع گرفتندی و مجلس بحث و فحث گرم کردندی.تا اینکه شیخی خاتمی نام،نعره بر آفاق افکندی که تار و پود آزادی را بر جامه ایران زمین حک خواهم نمودی.ولوله ای در جماعت جوانان افتادندی و خاتمی رأی آوردندی و گفتی نگهبان شورا نذاشتندی و جوانان عنان از کف بدادی و جامه همی دریدند و نعره ها زدندی از آن جور که بر ایشان رفت.سپند زمان به شتاب راه غبار آلو د خویش پیمودی تا شخص دیگر پیدا شدندی در ملک ایران که هرگز تاریخ این کهن بوم اعجوبه ای چنین به چشم خویش ندیدندی.مردی خوش چشم و خوش لباس و قشنگ ریش.و در مملکت ایران عدلی به پا کردی کهبرق از چشم مردمان ربودی و چنان برنامه مند بنزین راکبین را سهمیه ببست و سوخت کارت بر سر سفره های رنگین مردمان اوردی که جوانان از فرط شادی شهر خویش را آتش زدندی و از شام تا صباح درخیابان ها پایکوبی نمودی.
چنین بود ایران ای جوان عزیز است محمود خوارش مدار